شيخ المشايخ اوّل

جناب سيد معصوم عليشاه 

 

ناشِرُ آياتِ الله و الشَّهيدُ في سَبيل الله، جناب شيخ المشايخ سيد معصوم عليشاه. مولد آن جناب حيدر آباد دکن، وي از ابناء اشراف و زادۀ خاندان دولت آن ديار بود، نام شريفش ميرعبدالحميد يا ميرعبدالرحيم به اختلاف ذکر شده. وي در تربيت مريدان و تکميل ناقصان، گوي سبقت از همگان مي‌ربود. در بدايت حال چون ساير خداوندان مال سرگرم جاه و جلال روزگار بود که ناگاه جذبۀ رحماني به وي رسيده، با اينکه در ريعان جواني بود از امور دنيوي دست کشيده قدم در وادي طلب نهاده. به جستجوي حق پويا شد، تا بالاخره به خدمت العارف بالله شاه عليرضاي دکني رسيده، سر ارادت بر آستان وي نهاد و توبه و تلقين يافته، مدتي در ظلّ تربيت وي به رياضت و تزکيه نفس اشتغال داشت، و از برکات انفاس مرشد به درجۀ کمال ارتقاء يافت و به اجازه دستگيري و ارشاد عباد مفتخر آمده، به امر پير بزرگوار در سال يکهزار و صد و نود و چهار هجري مقارن اواخر دولت کريم خان زند عزيمت ايران و با خانواده خود وارد شيراز گرديد.

 در شيراز جناب فيض عليشاه و نور عليشاه را دستگيري نموده و هر دو را در ظلّ تربيت خويش گرفته، به درجه کمال رسانيد و به هر دو اجازۀ دستگيري و هدايت عباد مرحمت فرمود. و پس از چندي جناب نورعليشاه را به سمت جانشيني شخص خويش تعيين نمود. زيرا جناب سيد به سبب بُعد مسافت و عدم رابطه بين ايران و هندوستان که مرکز ارشاد و مسکن قطب الاقطاب جناب شاه عليرضا بود، از طرف شاه عليرضا به تعيين شيخ و جانشيني براي شخص خود در صورت لزوم مجاز بود که در ايران وقفه‌اي در پيشرفت امر طريقت واقع نشود.

 جناب سيد معصوم عليشاه پس از چندي که در شيراز توقف فرمود به عداوت جاني نام هندي که خواهش علم کيميا از آن جناب داشت و اجابت نشد، در نزد کريم خان سعايت نمود، کريم خان عذر آن حضرت را از شيراز خواست. حضرتش به اتفاق فيض عليشاه و نورعليشاه و مشتاق عليشاه و نظرعليشاه و درويش حسنعلي عازم اصفهان گرديد. کريم خان پس از ششماه از اين سوء رفتار به سزاي عمل خود رسيده و دولت زنديه از هم پاشيد.

 باري حضرتش به اصفهان وارد و در آنجا نيز پس از چندي مغرضان و ساعيان نزد علي مرادخان زند که براي دفعه دوم اصفهان را گرفته بود، سعايت کردند که اين درويشان داعيه سلطنت دارند. علي مرادخان، رستم داروغه و اصلان خان ميرآخور را مأمور تبعيد آن سيد بزرگوار نمود که ايشان را با اصحاب از تکيه فيضي به اهانت و ذلت بيرون نموده و از اصفهان خارج کردند. آنان به عزم خراسان راه کاشان را پيش گرفتند و در منزل مورچه خورت حضرت سيد معصوم عليشاه به مراقبه فرو رفته، فرمودند: هنوز حدّت شرارت اشرار تسکين نيافته، عنقريب براي آزار ما مي‌رسند. هريک از شما که خواهد در اين باغات پنهان شود. آنان را که استعداد کافي براي صبر بر بلايا نبود پنهان شدند، ولي جناب نورعليشاه عرض کرد: «به کجا دگر گريزم من از اين گريز گاهم؟» طولي نکشيد که دو نفر فراش ديگر رسيدند و پس از آزار و اذيت بسيار، آن دو بزرگوار را از کاشان گذرانده و به تهران رساندند.

 در تهران آقا محمد خان قاجار که هنگام حبس بودن در شيراز گويا بنابر في الجمله رابطه‌اي درباره اين طايفه حسن ظنّ داشت و از وضعيت جناب سيد و همراهان خبردار شده، همگي را مورد محبت و اکرام قرار داد و زاد و راحلۀ تا مشهد مقدس را نياز نمود. جناب سيد دعاي خيري گفته، عزيمت مشهد فرمود. در مسافرت مشهد نيز جناب نورعليشاه و درويش حسنعلي و مشتاق عليشاه و نظرعلي و صفا علي و شوقعلي در رکابش بودند. آن حضرت پس از زيارت مشهد مقدّس عزيمت هرات نموده و در آنجا نيز عده‌اي را هدايت و ارشاد فرمود. پس از آن عده‌اي از مريدان عراق و فارس را که در ملازمت بودند، از قبيل نورعليشاه و حسينعلي شاه و مشتاق عليشاه و رونق عليشاه و مظهرعلي را امر به مراجعت فرمود و خود عزيمت زابل و کابل و هندوستان کرده و پس از سياحت آن بلاد به عراق عرب مسافرت و در عتبات عاليات رحل اقامت افکند. مدتي در نجف اشرف، سپس در کربلا ساکن گرديد. اين هنگام نورعليشاه و رونق عليشاه و عده‌اي ديگر از اصحاب در حضورش بودند. پس از چندي از عتبات به قصد تجديد زيارت حضرت رضا (ع) به طرف ايران روي آورده، وارد کرمانشاهان گرديد. در اين شهر آقا محمدعلي بن آقا محمدباقر مجتهد آن حضرت را گرفته و محبوس و پس از چندي به پشتيباني و کمک حاج ابراهيم خان شيرازي ملقب به اعتمادالدوله وزير و مصطفي قلي خان زنگنه حاکم کرمانشاه حضرتش را پنهاني در رود قره سو غرق نمودند. و نيز گفته شده که حضرتش را در باغ معروف به عرش برين خفه نموده و در زير عمارت دفن نمودند. اين جنايت عظيم در سال يکهزار و دويست و دوازده اتفاق افتاد و سنّ شريف حضرتش متجاوز از شصت سال بود.

 مأذونين از طرف جنابش:

 ۱ - جناب فيض عليشاه اصفهاني؛

 ۲ - جناب نورعليشاه اصفهاني که شيخ المشايخ و جانشين آن حضرت بود.

 معاصرين جناب سيد معصوم عليشاه از علماء و فقها:

 ۱ - شيخ جعفربن شيخ خضر مشهور به کاشف الغطاء؛

 ۲ - سيد صادق بن سيد حسين حسيني معروف به فحام؛

 ۳ - آقا محمد باقربن محمد اکمل مشهور به آقا بهبهاني؛

 ۴ - جناب سيد مهدي طباطبائي مشهور به بحرالعلوم؛

 ۵ - آقا ميرزا محمد مهدي مشهور به شهرستاني حائري.

 از عرفا و مشايخ:

 ۱ - شيخ زاهد گيلاني که نسبت طريقتش به شيخ ابراهيم زاهد مشهور مي‌رسد؛

 ۲ - سيد صدرالدين دزفولي ذهبي؛

 ۳ - شاه طاهر دکني؛

 ۴ - جناب مشتاق عليشاه؛

 ۵ - جناب فيض عليشاه اصفهاني.

 از سلاطين و امراء:

در هندوستان:

۱-  سلطان جلاء الدين مشهور به شاه عالم. در عثماني، سلطان عبدالحميد اوّل.

 در ايران:

۱ - لطفعليخان زند؛

 ۲ - جعفرخان زند؛

 ۳ - آقا محمدخان قاجار.

 از شعراء و حکما:

 ۱ - سيد احمد هاتف اصفهاني؛

 ۲ - ميرزا محمد حسين رونق عليشاه؛

 ۳ - ميرزا عبدالله شهاب ترشيزي؛

 ۴ - ميرزا جعفر اصفهاني ملقّب به صافي؛

 ۵ - سليمان صباحي شاعر.

 شطري چند از کلمات آن حضرت: فرمود رهانيدن مرغ لاهوتي که در قفس ناسوتي است، ميسّر نگردد بي‌تأثير جذبه که آن هم بسته به متابعت مصطفي (ع) است، فَعَليکَ باتّباعه. و فرمود: سالک آن است که روي به راه حق آورد و کتاب خدا به دست راست گيرد و سنت رسول (ص) به دست چپ و ميان اين دو روشنائي طي طريق نمايد. و گفت: انسان مرکّب از سه چيز است: اول: دل، دوم: زبان، سوم: جوارج. دل براي توحيد است، زبان براي شهادت، جوارح براي عبادت. و فرمود خداوند اکرم الاکرمين است و معني آن اين است که وقتي گناهي از بنده‌اي عفو کند ديگري را به آن گناه نگيرد که اين گناهي است که از فلان بنده عفو شده. و گفت: سالک را از چهار چيز چاره نباشد: علمي که رايض وي باشد تا وي را راست و ملايم کند و ذکري که مونس وي بود تا در تنهائي وحشت نگيرد و فکري که مرکب او بود تا از همراهان باز نماند و ورعي که ناهي او باشد که به ناشايست ننگرد. و گفت: راحت دنيا در سه چيز است: اول: ذکر سبحان، دوم: تلاوت قرآن، سوم: زيارت اخوان. و گفت: سالک بايد چهار موت بر خود فرض کند تا به مرتبۀ فقر رسد: اول: موت ابيض که گرسنگي است، دوم: موت اسود که صبر بر ايذاي خلايق است، سوم: موت احمر که مخالفت نفس است، چهارم: موت اخضر که از پوشش نو به کهنه قناعت کردن است. و گفت: پير کامل آن است که متابعت رسول (ص) را لازم دانسته باشد و مريد کامل آنکه در آينۀ حال پير و جمال مراد، انوار الهي را بيند. و فرمود: علامت مريد قبول يافته آن است که با مردم بيگانه صحبت نتواند کرد و اگر به صحبت بيگانه افتد چنان باشد که مرغي در قفس و اسيري در زندان. و گفت: ملامتي نه آن بود که بي‌حرمتي شريعت کند که او را ملامت کنند، ملامتي آن است که در کار حق تعالي از ملامت خلق باک ندارد. و فرمود: زهد آن است که از دنيا اعراض کني و به قسمت رضا دهي و سخن جز به مقدار کردار نگوئي، زهد نه به عدم تجمل و مال است بلکه به فراغت دل از ماسوي ذوالجلال است، فقير دنيا دوست را با کمال فاقه زاهد نخوانند و سليمان را با آن دستگاه زاهد دانند. و گفت: فقير آن است که خاموشي او به فکر باشد و سخن گفتن او به ذکر، و بهترين قول‌ها ذکر است و بهترين فعلها نماز و بهترين خصلتها حلم.

 

              

صفحه اصلي - سلسله اولياء - كتب عرفاني - پند صالح - تصاوير - بيانيه‌ها - پيوند - جستجو - يادبود - مكاتبه - نقشه سايت - اعلانات

استفاده و كپی برداری از منابع، مطالب، محتوی و شكل این سایت با رعایت امانت و درستی آزاد است.

تصوف ايران ۱۳۸۵

Home - Mystics Order - Mystical Books - Salih's Advice - Pictures - Declarations - Links - Search - Guestbook - Correspondence - Site Map - Announcements

Use of the form and content of this site is free, but subject to honesty.

Sufism.ir 2007