|
|||
حضرت امام حسن مجتبي سلام الله عليه
اَلنّورُ اللاّمع و الحُسنُ الجامع مَجْلي سِرّ حَضرت ذِي المَنّ و القوسُ الطالع مِن الايمن، امام حسن بن علي بن ابيطالب. نام مبارک وي حسن و کنيه شريفش ابومحمّد و القاب حضرتش مجتبي و تقي و طيب و زکي است و اشهر القابش مجتبي است. ولادت با سعادتش نيمۀ رمضان سال دوم هجرت و مولدش مدينه طيبه است. حضرتش هنگام رحلت جدّ بزرگوارش حضرت رسول، هشت سال و چند ماه داشت و فاصلۀ چنداني از وفات حضرت رسول نگذشت که مادر والامقامش سيده نساء فاطمه زهرا (ع) نيز به پدر بزرگوارش ملحق شد و دو برادر حسن و حسين (ع) يتيم ماندند. حضرت امير طبق وصيت حضرت زهرا، امامه را براي سرپرستي آنان به خانه آورد. حضرت حسن در ظلّ عنايت پدر نشو و نما يافت و در جنگهاي جمل و صفين و نهروان همهگاه ملازم رکاب پدر و در محاربات شرکت داشت و شجاعتها از وي بروز و ظهور کرد. پس از شهادت پدر بزرگوارش در بيست و يک رمضان سال چهلم هجرت به نصّ صريح پدر جانشين پدر و خليفۀ پيغمبر گرديد و مردم هم گروه از جان و دل با وي به خلافت بيعت کردند. وي پس از اتمام بيعت به رتق و فتق امور مشغول شد و براي بعضي از ولايات از قبيل يمن و حجاز عمّال جديد تعيين فرمود و عمّال بعضي بلاد را همچنان برجاي گذاشت. دو ماه از بيعت و استقرار وي بر مسند خلافت گذاشت و حضرتش همچنان در کوفه متوقف و به تنظيم امور بلاد اشتغال داشت و از آنجا که بر وفاداري مردم عراق مطمئن وبرثبات و استقامت آنان در اطاعت متيقنّ نبود، در اين مدت نامي از معاويه نبرد و ذکري از جنگ و جهاد نکرد، تا اينکه ابن عباس عامل بصره نامهاي به حضرتش نوشت مبني براينکه چرا در کوفه ساکت و آرام نشسته و براي جنگ با دشمن اقدامي نميفرمائي، مردم منتظرند که تجهيز سپاه نموده به جانب شام روي آورند. حضرتش پس از وصول نامۀ وي بر عزيمت به طرف شام و حرب معاويه مصمّم شد و به تجهيز سپاه مشغول گرديد. در اين حين مکشوف شد که معاويه جاسوساني به بصره و کوفه براي جاسوسي و اغواي مردم فرستاده است. حضرتش فرمود تا آنان را دستگير نموده، بکشند. آنگاه نامهاي به معاويه نوشت که جاسوساني که براي تجسّس امور و اغوا و فريب مردم به اطراف من فرستاده بودي، دستگير و به سزاي عمل خود رسيدند. اين عمل تو دليل روشن است براينکه راغب و مايل به جنگ هستي، عمّاً قريب به مطلوب خويش خواهي رسيد و ميدان جنگ را مملو از سپاه خواهي ديد. پس از آن هم مکاتبات عديده بين آن حضرت و معاويه ردّ و بدل شد و هريک ديگري را به متابعت و اطاعت خود دعوت مينمود تا اينکه به حضرت حسن (ع) خبر رسيد که معاويه با شصت هزار سپاه به عزم کوفه از شام بيرون آمده و در کنار جسر جخ فرود آمده است. حضرت امام حسن (ع) هم لشگريان را گرد آورده، در نخيله فرود آمد و پس از سه روز عرض سپاه کرد. چهل هزار نفر پياده و سوار جرّار به شمار آمدند. آنگاه حضرتش مردي حَکَم نام را با عدهّاي از لشگريان مأمور عزيمت انبار نموده و به حکم فرمود در انبار توقف کن تا دستور من به تو برسد. حَکم برفت و وارد انبار شد. به محض ورود وي، معاويه پانصد هزار درهم و وعدۀ حکومتي برايش به انبار فرستاد و وي را به اطاعت خود دعوت کرد. حکم پول را گرفت و شبانه به معاويه پيوست. خبر وي را به حضرت حسن (ع) دادند. حضرتش بعد از شکايت از بيوفائي کوفيان و نکوهش آنان، مرد ديگري را از سپاهيان خواست و در حضور جمع از وي پيمان گرفت که غدر و خيانت نکند و به انبارش فرستاد. معاويه دربارۀ وي هم همان عمل را کرد و او را هم با مقداري پول بفريفت و به جانب خود کشيد. پس حضرت حسن (ع) عبيدالله بن عباس پسر عمّ خويش را به فرماندهي دوازده هزار نفر به رسم طليعه سپاه مأمور حرکت به طرف معاويه نمود و دو نفر از برجستگان اصحاب خود قيس بن سعد بن عباد و سعيد بن قيس را همراه وي نمود و به وي فرمود به طرف دشمن رهسپار شود و هر جا به معاويه رسيد، راه را بر وي بسته و توقف کند تا حضرتش با سپاه برسد. و اگر قضيهاي براي عبيدالله پيش آيد امارت لشگر با قيس باشد و اگر براي او هم اتّفاقي افتاد، سعيدبن قيس فرماندهي لشگر را برعهده گيرد. عبيدالله طي طريق نمود تا به اراضي مشهور به مسکن رسيد. معاويه نيز کوچ کرده به مسکن فرود آمد و دو لشگر در مقابل هم قرار گرفتند، و صبح روز بعد دو سپاه درهم ريختند و جنگ آغاز شد. چنداني نگذشت که عبيدالله سپاه معاويه را عقب زد و تا لشگرگاهشان براند. چون شب شد و هردو سپاه طريق آسايش گرفتند، معاويه چند نفر نزد عبيدالله فرستاد که حسن بن علي خود نامه به من نوشته و خواهان صلح گرديده است، با اين حال تو خواه نا خواه فردا طريق اطاعت من خواهي گرفت امّا اگر اکنون طريق متابعتم گيري سي هزار درهم به تو ميدهم که نصف آن را السّاعه نقداً و نصف ديگر را بعد از ورود به کوفه دريافت خواهي داشت. عبيدالله نيز فريفته شده، همان شب بدون اطلاع احدي به معاويه پيوست. صبح که شد سپاهيان مدتي منتظر خروج امير خود عبيدالله از خيمه شدند، البته وي را نديدند و چون هرچه گرديدند اثري از او نيافتند قضيه روشن و خيانت او مکشوف شد. پس قيس بن سعد فرماندهي سپاه را به دست گرفت و به مقابله پرداخت و تنور حرب گرم شد. آن روز هم سپاه معاويه هزيمت يافته عقب نشيني کردند. چون شب شد معاويه خدعه گذشته را تجديد کرده و کسي نزد قيس فرستاد که وي را نيز بفريبد، ولي قيس اغوا شدني نبود و فريفته نشد و فردا را به حرب ادامه داد. امّا ديگر انضباط لشگر کوفه مثل سابق نبود و رفتار قوا در سپاه و سران قوم غير قابل اطمينان شده بود. حضرت حسن (ع) پس از اطّلاع از ماجرا از وفا و صميميت اصحاب خود نوميد گرديد. وي وقتي خيانت پسر عمّش عبيدالله را مشاهده کرد ديگر به چه کسي ميتوانست اعتماد کند و انتظار وفاداري از کدام شخصي ميتوانست داشته باشد. به خصوص وقتي که مکشوف افتاد که اغلب بزرگان کوفه و رؤساي قبائل مخفيانه با معاويه مکاتبه دارند و باب دوستي وي را ميکوبند، به کلي از غلبه و پيروزي بر چنان دشمن مکّاري با چنين ياران و سپاهيان خائن و غدّاري مأيوس شد، و در ميان جمع به پاي خواسته خطبهاي مبني بر شکايت از بيوفائي ياران و خيانت دوستان و يأس از عاقبت کار و نتيجۀ جنگ و پيکار ايراد فرمود. گرچه جمعي به زبان اظهار اطاعت و انقياد و تعهد استقامت و پايداري در جنگ دادند، ولي وي فرمود: ميبينم که زبان و دل شما يکي نيست، آخر شما با پدرم علي مرتضي چه مقدار وفاداري کرديد که با من بکنيد. مع ذلک من اکنون عازم لشگرگاه مدائن ميشوم و درآنجا فرود ميآيم اگر راست گفتاريد و طريق وفاداري ميسپريد، وعده گاه من و شما در مدائن است که آنجا همديگر را ملاقات و اگر در گفتار خود صادق باشيد جبران مافات کنيم. آنگاه با عدهّاي از خاصان طريق مدائن را پيش گرفت و از سپاهيان جمعي در خدمتش روانه شدند و جمعي ديگر از حرکت تقاعد ورزيدند. حضرتش در ساباط مدائن فرود آمد در حالتي که چنان بر همه کس ظنين بود که حفظ جان را زرهي در زير لباس برتن داشت وموقع نماز جمعي را به محافظت خود ميگماشت که شنيده بود معاويه به کوفيان وعده داده که هرکس حضرتش را به قتل برساند دويست هزار درهم نقد و امارت يک لشگر جايزه دريافت خواهد داشت، به اضافه معاويه دختر خود را به ازدواج وي در خواهد آورد. خلاصه حضرت حسن (ع) پس از ورود به ساباط مدائن براي آزمايش روحيه افراد لشگر و کشف بواطن و منويات قوا و سپاه خود خطبهاي اندک ابهام آميز و في الجمله مسالمت خيز بيان فرمود و ياران خود را دعوت فرمود که از صلاح انديشي ونظرّيۀ حضرتش در امور متابعت کنند. آنگاه از منبر فرود آمده، به خيمه خود شتافت. چون فرمايشاتش صراحت زيادي نداشت و مفادش روشن نبود، موجب تشويش افکار و مورد تعبيرات مختلف افراد گرديد. عدهاي گفتند حضرتش در خيال صلح با معاويه است، جمعي گفتند فقط منطوق فرمايشات وي شکايت از ياران و عدم اطمينان به آنان بود. در چنين احوالي ناگاه خبر دروغي انتشار يافت که قيس بن سعد فرمانده سپاه عراق در مسکن مقتول شده و عراقيان به کلّي منهزم و مغلوب شدهاند. اين خبر کذب به کلّي اوضاع را منقلب کرد و بر اغتشاش و اضطراب حال همراهان آن حضرت افزود و گمان امکان پيروزي بر معاويه و خيال غلبه حضرت حسن را از خاطرها زدود و عدهّاي از اوباش لشگر سر به شورش برداشتند و به خيمۀ آن حضرت ريخته، مشغول غارت شدند و يکي سجّاده از زير پايش کشيد و ديگري ردايش را از دوش وي ربود و جان مبارکش در معرض خطر بود که جمعي از خواص اصحاب رسيده، گرد وي را گرفتند و از شرّ دشمنانش حفظش نموده، اوباش را متفرق کردند. پس حضرتش سوار شده با جمعي از ياران خاصّ و شيعيان خلّص راه مدائن را پيش گرفت. در تاريکيهاي ساباط مدائن يکي از معاندين از کمينگاه بيرون تاخته و با عصاي آهني که در دست داشت زخم مهلکي بر ران مبارکش زد. حضرت با شمشير دفاع نمود و ديگران رسيده ضارب را به سزايش رساندند و آن حضرت را تاب سواري اسب نداشت بر سريري جاي داده به مدائن به خانه سعيد بن مسعود ثقفي عموي مختاربن ابي عبيده بردند. آنجا هم مختار که جواني نورس و در وادي هوي و هوس بود به عمويش پيشنهاد کرد که حضرت حسن (ع) را گرفته و تسليم معاويه کنند و امارت عراق را جايزه بگيرند. ولي عمّش وي را ناسزا گفته و از پيش خود براند. خلاصه آن حضرت در بستر افتاده به معالجه مشغول و مردم مضطرب و پريشان و ملول و از عاقبت امور نگران و در کار خود متحير و سرگردان بودند. اين بود که يکي از اصحاب حضورش عرض کرد: اين اوضاع مردم را غرقه بلا تکليفي و سرگرداني کرده و عدم اطلاع از منويات و تصميمات حضرتت در مقابل قضايا بر حيراني آنها افزوده، آيا حضرتت چه اراده و چه اقدامي ميخواهي بکني؟ فرمود: به خدا قسم که چنان به نظرم ميرسد که معاويه براي من بهتر است از اين جماعت که خود را شيعۀ من ميدانند و قصد قتل من نموده، خيمه ام را غارت مينمايند. گمانم اگر از معاويه عهد و پيماني بگيرم که جان و مال و ناموس من و خاندانم محفوظ بماند و شيعيان و دوستان در امان باشند، بهتر است از اينکه به اميد و اتکاي چنين ياراني با معاويه نبرد نمايم که به طور قطع يا کشته ميشوم و اهل بيتم بيسرپرست و خاندانم ذليل و شيعيانم مقتول و منکوب ميشوند، وگرنه همين ياران مرا دست بسته تسليم معاويه ميکنند که اگر مرا نکشيد بر من منّت حيات و آزادي گذارد و تا ابدالدّهر اين عار در خاندان بني هاشم بماند. آنگاه جمعي فراهم نموده به منظور اتمام حجت خطبهاي ايراد و گفت که من جنگ با معاويه را به جهت کمي سپاه يا به علت بيم و خوف ترک نکردم بلکه چون مشاهده نمودم که دلهاي شما بگرديده و وفا و صميميت شما جاي خود را به بغض و کينه داده است. در ابتدا که با من به جهاد دشمن حاضر شديد دين را بر دنيا گزيده بوديد و اکنون دنيا را بر دين اختيار کرده ايد. آن روز با هم يکي بوديم و دل در گرو محبت و وفاي يکديگر داشتيم، امروز قسمتي از شما ياد کشتگان صفّين و نهروان را به دل راه داده و ثبات شما در پيکار به اضطراب و آه و ناله مبدل شده است، حالاي مردم معاويه شما را به بيعت با خودش، بيعتي که لياقت و اهليت آن را ندارد ميخواند شما اگر به زندگي دنيا پاي بنديد تا من تقاضاي او را بپذيرم و تحمل و درد و رنج خليدن اين خار را در چشم خود بنمايم و تن به ذلّت و خواري دهم. و اگر حاضريد مرگ را بر حيات ننگين و با مذلت ترجيح بدهيد تا با وي مصاف داده پيروزي از خدا بخواهم. لشگريان هم گروه جواب دادند که بهتر است کار به احتياط کنيم و جان خويش از مهلکه برهانيم. اين وقت حضرتش تصميم بر صلح با معاويه گرفت. از آن طرف هم معاويه چون از طغيان و شورش لشگريان حضرت حسن (ع) مستحضر شد و زمينه را براي پيشرفت مرام خود آماده ديد، به ارسال نامههاي محترمانه و رفق آميز و صلح جويانه و مسالمت خيز به آن حضرت پرداخت و نامههاي بعضي از بزرگان عراق را که مخفيانه به وي نوشته و وعده داده بودند که هنگام تلاقي دو سپاه يا حضرت حسن را بکشند يا گرفته، تسليم وي نمايند به حضورش فرستاد و به آن حضرت نوشت که اين کسانند ياراني که به اميد آنها ميخواهي به مقابله من بيائي، پس بهتر آن است که من و تو کار را به مصالحت و مسالمت بگذرانيم، من حاضرم که تقاضاها و خواستههاي تو را هرچه باشد در مقابل صلح بپذيرم و تعهدي بر اجراي آن بسپارم. حضرت حسن (ع) البته ميدانست وعدههاي معاويه دروغ است ولي نامههاي لشگر عراق را که فرستاده بود که دروغ نبود و في الواقع براي وي جز تني از صحابه خاصّ علي (ع) ياوري نمانده بود. آنها هم آنقدر کم بودند که در اولين حمله محصور دشمن شده و از بين ميرفتند. اين بود که آن حضرت جز قبول صلح چاره نداشت، لذا در جواب معاويه نامهاي مبتني بر تمايل به صلح با شرايط معين مقوم داشته و شرايط را چنين شرح داد که معاويه بيرون از کتاب خدا و سنت رسول (ص) کار نکند و جانشين براي خويش تعيين نکند و مسلمانان همه و در همه جا قرين امان و امنيت باشند، مخصوصاً شيعيان علي (ع) در هرجا از حيث جان و عرض و ناموس در امان و محفوظ و مصون از تعرّض باشند، و نسبت به خود آن حضرت و برادرش حسين (ع) و کليۀ خانواده علي (ع) نه در ظاهر و نه در خفا دسيسه و توطئه نکند و سبّ و شتم علي (ع) و شيعيان را ترک گويد و متوقع نباشد که آن حضرت وي را امير المؤمنين خطاب کند و شهادتي در محضري از وي نخواهد و هرسال ۵۰ هزار درهم به حضرتش تقديم نمايد و موجودي فعلي بيت المال کوفه خاصّ حضرتش باشد و خراج دار ابجرد براي تقسيم بين ورثۀ مقتولين از شيعيان علي در جنگهاي صفين و جمل به حضرتش واگذار کند. حضرتش صلح نامه را با شرايط منضّمه به توسط عبدالله بن الحارث نزد معاويه فرستاد. وي از وصول آن مشعوف و مسرور شد و بيتأمّل تمام شرايط را قبول و تعهد آن را امضاء نمود و چند نفر از خاصانش امضاء وي را گواهي کردند و آن را خدمت حضرت مسترد داشت. اين وقت حضرت حسن (ع) قضيه را به اصحاب اطلاع داده، فرمود: معاويه در امري که حق او نبود با من منازعه مينمود و من چنين صلاح دانستم که به منظور حفظ جان و مال و ناموس شما آن امر را به او واگذار کنم و بيعت شما با من چنين بوده که در صلح و جنگ تابع و مطيع من باشيد، اکنون که در جنگ چنانکه شايسته بود به عهد و پيمان خويش کار نکرديد، پس اقلاً در صلح پيروي و متابعت من کنيد. خلاصه روز ۲۵ ربيع الاول سال چهل و يکم کار مصالحه به پايان رسيد و جنگ و پيکار خاتمه يافت و حضرت حسن (ع) پس از شش ماه خلافت از آن دوري جست. پس از خاتمه کار حضرتش از مدائن راه نخيله کوفه را در پيش گرفت. معاويه نيز متعاقب آن حضرت طي طريق کرده به نخيله وارد شد و مردم را در مسجد آنجا گرد آورده بر منبر رفت و گفت: ايها الناس به خدا قسم من براي اداي نماز يا زکاة و يا روزه و حجّ با شما نميجنگيدم، بلکه فقط به منظور فرمانروائي و سلطه بر شما جنگ ميکردم. اکنون که شما را مقهور کرده، بر مرکب آرزو سوار شدم، همه بدانيد که عهود و شرايطي را که از حسن بن علي (ع) پذيرفته ام همه را زير پا ميگذارم و بر متکبّر و عاصي و غير مطيعي از شما ابقاء نخواهم کرد و هيچ مخالفي را زنده نخواهم گذاشت. آنگاه عزيمت کوفه کرده، در غرهّ ربيع الثاني وارد کوفه گرديد و مردمان طوعاً و کرهاً بيعت گرفت. و حضرت حسن (ع) پس از چند روز از کوفه به مدينه رهسپار گرديد و خاطر معاويه را قرين مسرّت و آرامش ساخت، زيرا تا حضرتش در کوفه بود، معاويه را باطناً في الجمله تشويشي در خاطر بود. خلاصه معاويه نيز پس از اخذ بيعت از مردم و تنظيم امور عراق به شام مراجعت نمود. حضرت امام حسن (ع) از اين وقت تا آخر حيات گرفتار ملامت بدگويان و تشنيع دوستان و اذيت و آزار دشمنان بود. کوته فکران حضرتش را «مذل المؤمنين» خواندند و دوستان، صلح را اهانت آميز دانسته به زخم زبان آن حضرت را ميآزردند، تا اينکه در سال ۴۹ معاويه به عزم زيارت مکّه به مدينه آمد و مشاهده علاقه و صميميت قلبي مردم حجاز نسبت به حضرت حسن (ع) خاطرش را آشفته کرد و وجود آن حضرت را سدّ راه ولايتعهدي پسرش يزيد که مرکوز ذهنش بود دانست، لذا تصميم به قتل آن حضرت گرفت و زهري کشنده با وعدههاي فريبنده براي جعده دختر اشعث بن قيس که زوجۀ آن حضرت بود فرستاد که حضرتش را مسموم نمايد و زوجيت يزيد را جايزه بگيرد. آن ملعونه زهر را در کوزۀ آب آن حضرت ريخت و وي را مسموم نمود. حضرتش به روايتي چهل روز بر بستر بيماري افتاده و تنظيم وصاياي خويش ميفرمود و برادرش حسين بن علي سيد الشهداء (ع) را به جانشيني خود و حجة الله علي الخلق تعيين نمود. و در ضمن وصايا به برادر والاگهرش فرمود که ميل دارم حتي الامکان مرا در جوار جدّم رسول خدا دفن کني ولي چنان پندارم که معاندين به ممانعت پيش آيند و اگر پندار من به حقيقت پيوندد و دشمن راه ممانعت گيرد، تو را به خدا قسم ميدهم که در اين راه دست به شمشير نبري و راه مقاتلت پيش نگيري که راضي نيستم قطرهاي خون در پاي جنازه من ريخته شود و در اين وصيت تأکيد و اصرار ميکنم. وصايايش را فرمود و در ۲۷ يا ۲۸ ماه صفر پنجاهم هجري به جوار جدّ بزرگوارش خراميد. و قاطبۀ اهل مدينه به ويژه بني هاشم را قرين تأسف و تألم گردانيد. حضرت ابوعبدالله طبق وصيت آن حضرت جنازۀ مطهّرش را پس از تغسيل و تکفين به اتّفاق بني هاشم به طرف روضه مطهّر حضرت رسول (ص) حرکت داد. مروان بن حکم که قضيه را شنيد به عجله نزد عايشه رفته، وي را اغوا کرد که دفن حسن بن علي در جوار رسول خدا (ص) به امتياز منفرد بودن پدرت در همجواري با پيغمبر لطمه ميزند. و عايشه را بر همان قاطري که آورده بود، سوار کرده با جمعي از بني اميه شاکي السّلاح به مسجد رسول خدا آورد. عايشه رو به بني هاشم کرده، گفت: مدفن پيغمبر خانه من است و من راضي نيستم حسن بن علي را در خانه من دفن کنيد. هياهو درگرفت و شمشيرها از طرفين کشيده شد و تيرها به چلّۀ کمان رفت. حضرت ابي عبدالله الحسين فرمود: به خدا قسم اگر احترام وصيت و امر برادرم حسن در ترک معارضه و عدم مقاتله نبود به شما ميفهماندم که قادر بر منع و دفع ما نيستيد، ولي چه کنم که برادرم مؤکداً به مسالمت وصيتم فرموده، از اين رو جنازۀ مطهّرش را که براي وداع با جدّ بزرگوارش آورده ام به بقيع ميبرم، پس جنازۀ مقدّسش را که بنا به قولي بر اثر تيراندازي بني اميه چند چوبۀ تير به آن اصابت کرده بود به طرف بقيع برده در جوار جدّه اش فاطمه بنت اسد دفن نمودند، صلوات الله عليه. مدت عمر آن حضرت ۴۷ سال و چند ماه و مدت خلافت الهي وي از شهادت پدر بزرگوارش تا اين وقت نه سال و چند ماه و خلافت ظاهري حضرتش ۶ ماه و چند روز بود. در فضايل و مناقبش همين بس که حضرتش اولين سبط پيغمبر و نخستين شخص کريمه أبنائنا ودومين هدي و سومين مصداق ويطعِمُونَ الطَعّامَ عَلي حُبَّّه مِسکيناً و يتيماً وأسيراً و چهارمين فرد اصحاب کساء و ريحانۀ رسول خدا و سيد شباب اهل الجنّة است. حضرتش را ازواج کثيره بوده که اغلب آنها مطلّقه بودهاند. اولاد امجاد آن بزرگوار: اولاد آن حضرت چهارده نفر بودهاند، هشت پسر: ۱ - زيدبن حسن ۲ - حسن مشهور به حسن مثنّي ۳ - حسين بن حسن مشهور به أثرم ۴ - طلحة بن حسن معروف به طلحة بن الجواد ۵ - عبيدالله بن الحسن ۶ - قاسم بن حسن ۷ - عبدالله بن حسن ۸ - عمربن الحسن. دختران آن حضرت شش نفر بودهاند: ۱ - امّ الحسن ۲ - فاطمه مکنّاة به امّ عبدالله، مادر والاگهر حضرت باقر (ع) ۳ - امّ سلمه ۴ – رقيه ۵ - امّ اسحق ۶ - امّ عبدالله. بعضي معاريف و اصحاب کبار آن حضرت: ۱ - قيس ورقا ۲ – رشيدالهجري ۳ - ميثم التّمار (که در جلد عاشر بحار اين سه نفر را به نام باب آن حضرت ذکر کرده) ۴ - حجربن عدي ۵ - رفاعة بن شدّاد ۶ - کميل بن زياد ۷ - مسيب بخيه فرازي ۸ - قيس بن سعد ۹ - عمروبن حمق ۱۰ - زيدبن ارقم ۱۱ - سليمان بن صرد ۱۲ - جابربن عبدالله ۱۳ - ابوالاسود دئلي ۱۴ - سليم بن قيس ۱۵ - حبيب بن مظاهر يا مظهر ۱۶ - احنف بن قيس ۱۷ - اصبغ بن نباتة ۱۸ - عبدالله بن جعفر الطيار ۱۹ - مسلم بن عقيل ۲۰ - عبدالله بن عباس ۲۱ - حذيفة بن ابد ۲۲ - جارودبن منذر. |
|||
|