قطب بيست و ششم

حضرت شيخ محمود دکني

 

اَلشّيخُ و الجَليل و المَظهَرُ الاَصيل، الحَميد المُؤتن، شيخ محمود ساکن دکن. مولد و موطن اصلي آن جناب طبق آنچه عبد الرجبّار هندي در کتاب تذکرۀ اولياء دکن از انوارالاخيار نقل کرده، نجف اشرف بوده و اجداد آن جناب متولّي آن آستان ملائک پاسبان بوده‌اند.

 جنابش بر اثر تقدير پروردگار و گردش روزگار از موطن اصلي رهسپار ديار هندوستان گرديده و پس از سير و سياحت در نقاط مختلف آن کشور سرانجام به شهر بيدر دکن که مقرّ حضرت شمس الدّين حسيني قطب سلسلۀ شاه نعمت اللهي بود وارد شد. و چون آوازۀ ارشاد و هدايت و صيت بروز کرامات و خوارق عادات آن ولايت مآب را در تمام ولايت دکن بر سر هر کوي و برزن بلند ديد شوق ديدار آن مرشد کامل در سينۀ وي مشتعل گرديد و روزي با همراهان و مواليان به حضور حضرت شيخ رفت و در همان جلسۀ اوّل فريفتۀ چهرۀ ملکوتي و صورت نوراني وي شده، دست طلب و ارادت به دامانش زده به شرف قبول توبه و اخذ تلقين مفتخر گرديد. و دل در اقامت آن ديار و اعتکاف کوي آن بزرگوار بست و تا سه سال تمام از محضر پير عالي مقدار دوري نجست و در آن مدت با سعي تمام درِ دل را بکوفت تا عاقبت به مقصود واصل و در سير و سلوک کامل گرديد. و توانائي ارشاد و راهنمائي خلق از وجناتش ظاهر شده، از حضرت شمس الدّين به دريافت منصب خلافت و اجازۀ جلوس بر مسند هدايت نائل آمد، آنگاه از طرف شيخ بزرگوار مأمور عزيمت حيدرآباد شد.

 جنابش در اواخر سلطنت سلطان عبدالله قطب پادشاه حيدرآباد، آن ولايت را به نور جمال خويش منوّر فرمود و بر سر کوهي که هم اکنون به کوه شاه محمود معروف است، اقامت فرموده به عبادت پروردگار اشتغال جست. حضرتش گاهي چنان از نشئه باده معرفت و زلال محبت الهي سرمست مي‌گرديد که مدتي به حالت اغما و بيهوشي مي‌افتاد. در افاقۀ يکي از اين حالات فرمود که مرقد من در همين محل و بر سر همين کوه خواهد بود و اجل موعود در همين مکان خواهد رسيد. و پس از چندي در سر همان کوه شالودۀ خانقاهي ريخت و با نهايت اهتمام شروع به ساختمان آن نمود و براي پيشرفت بيشتر کار به مزدوران و عمله‌جات اجرت بسيار و بيشتر از حدّ انتظار آنها مرحمت مي‌فرمود.

 اتفاقاً در همان ايام سلطان ابوالحسن تاناشاه پادشاه آن وقت دکن مشغول ساختن قصري براي خود و بناء گنبدي بر مقبرۀ مرشد خود موسوم به شاه راجو بود و اکثر عمله جات در آن دو بنا مشغول کار بودند و عمله کمتر پيدا مي‌شد و کار خانقاه جناب شيخ محمود به تأنّي پيش مي‌رفت، لذا جناب شيخ اجرت کارگران و عمله جات را دو برابر معمول مقرر فرمود. به اين سبب کارگران به طرف خانقاه حضرت شيخ روآور شدند وپيشرفت ساختمان ابوالحسن شاه به توقف گرائيد. شاه از اين باب خشمگين شده امر کرد که عموم کارگران را اجباراً به سر ساختمان پادشاهي بياورند. کارگران را روزها به عنف به سر کار پادشاهي مي‌بردند ولي آنها شب‌ها را در عوض روز به طمع اجرت زياد به سر بناي خانقاه رفته به کار مي‌پرداختند و دو برابر اجرت معمولي روز اجرت مي‌گرفتند. اما کار شب و بيدار خوابي، آنها را خسته و فرسوده مي‌کرد و روز در سر ساختمان پادشاهي به سستي و اهمال مي‌گذراندند. از اين رو تاناشاه به شدّت متغير شد و در صدد يافتن راهي براي تعطيل کار بنّائي خانقاه برآمد. و چون کار بنّائي شبِ خانقاه مستلزم وجود چراغ و وجود چراغ مستلزم وجود روغن سوخت بود لذا تاناشاه حکمي صادر کرد که هيچ يک از عصّاران و روغن گران حق ندارند به کسان و بستگان و کارکنان حضرت شيخ محمود روغن بفروشند که نتيجتاً کار خانقاه تعطيل شود. حضرت شيخ پس از شنيدن اين قضيه متنفر شده فرمودند: به جاي روغن از آب چاه خانقاه در چراغ و مشعل‌ها ريخته آنها را برافروزند. و از کرامت آن جناب آب چاه به جاي روغن مشتعل مي‌شد و کارگران در روشنائي به کار ادامه مي‌دادند. و جناب شيخ درباره تاناشاه نفرين کرده، فرمود: بناي اين خانقاه به عون الهي به اتمام خواهد رسيد ولي قصر تاناشاه و گنبد شاه راجو نا تمام مي‌ماند و تاناشاه عن قريب مغلوب غالبي مي‌شود و سلطنتش را از دست مي‌دهد. عاقبت هم آنچنان که وي فرمود عالمگير شاه در سال يکهزار و نود و هفت بر تاناشاه حمله کرده، هجوم آورد و قرب ده ماه وي را در کلکنده پاي تخت او محاصره نمود و در سال يکهزار نود و هشت کلکنده را مفتوح و تاناشاه را اسير و در قلعه دولت آباد زنداني نمود که پس از چهار سال اسارت در سال يکهزار و يکصد و دوازده در زندان جان سپرد و قصر وي و گنبد شاه راجو همچنان ناتمام ماند.

 خلاصه جناب شيخ محمود مرشدي کامل و عارفي واصل و شيخي صاحب کمال و رهبري فرشته خصال بود. جنابش در سيزده شعبان سال يکهزار و صد هجري خرقه تهي فرموده و به سراي باقي شتافت و در همان خانقاه کوهستاني خود مدفون گرديد[i]. صاحب مشکوة النبوّة مي‌نويسد که جناب شيخ قبر مطهّر و مرقد منوّر خود را در زمان حيات خويش ساخته و آماده کرده بود. جنابش صاحب اولادي چند بود که ارشد و اکبر آنها جناب شيخ شمس الدّين معروف به شمس مولا را به خلافت و جانشيني خويش تعيين نموده و مسند ارشاد و هدايت را به وي واگذار فرمود، رحمة الله عليه رحمة واسعة.



[i] - در ده کيلومتري حيدرآباد در کوه ميرمحمود اولياء داراي بارگاه مفصل و ساختمان زيباست لکن متأسفانه رو به خرابي است.

 

              

صفحه اصلي - سلسله اولياء - كتب عرفاني - پند صالح - تصاوير - بيانيه‌ها - پيوند - جستجو - يادبود - مكاتبه - نقشه سايت - اعلانات

استفاده و كپی برداری از منابع، مطالب، محتوی و شكل این سایت با رعایت امانت و درستی آزاد است.

تصوف ايران ۱۳۸۵

Home - Mystics Order - Mystical Books - Salih's Advice - Pictures - Declarations - Links - Search - Guestbook - Correspondence - Site Map - Announcements

Use of the form and content of this site is free, but subject to honesty.

Sufism.ir 2007